خانوار. جمعیت یک خانه و نوعاً هر پنج نفر را یک خانوار یا خانه وار میگویند. (ناظم الاطباء) : ’هر خانه وار باید ده تومان بپردازد’. یعنی از هر خانه جدا جدا باید ده تومان گرفت، ظاهراًبه معنی مقدار یک خانه باشد چه یکی از معانی ’وار’ مقدار است چون ’جامه وار’ و ’کلاه وار’ یعنی بمقدار یک جامه یا یک کلاه: ’خانه واری حصیر از شوشۀ زر کشیده افکنده’ یعنی حصیری به اندازۀ خانه از زر کشیده در آنجا گسترده بود و شوشه بر وزن خوشه شمش طلاو نقره و امثال آنرا گویند و ظاهراً مقصود از شوشۀزر کشیده طلایی باشد که از حدیده کشیده بهیأت ریسمانهای باریک ساخته باشند و آنرا اکنون در ایران گلابتون گویند. (از حواشی چهارمقالۀ عروضی چ معین ص 20)
خانوار. جمعیت یک خانه و نوعاً هر پنج نفر را یک خانوار یا خانه وار میگویند. (ناظم الاطباء) : ’هر خانه وار باید ده تومان بپردازد’. یعنی از هر خانه جدا جدا باید ده تومان گرفت، ظاهراًبه معنی مقدار یک خانه باشد چه یکی از معانی ’وار’ مقدار است چون ’جامه وار’ و ’کلاه وار’ یعنی بمقدار یک جامه یا یک کلاه: ’خانه واری حصیر از شوشۀ زر کشیده افکنده’ یعنی حصیری به اندازۀ خانه از زر کشیده در آنجا گسترده بود و شوشه بر وزن خوشه شمش طلاو نقره و امثال آنرا گویند و ظاهراً مقصود از شوشۀزر کشیده طلایی باشد که از حدیده کشیده بهیأت ریسمانهای باریک ساخته باشند و آنرا اکنون در ایران گلابتون گویند. (از حواشی چهارمقالۀ عروضی چ معین ص 20)
گیرندۀ خانه خانه گیر شدن: گیرندۀ خانه شدن، خانه ای را اشغال کردن در بازی برای مثال عشقت چو در سراچۀ دل خانه گیر شد / زاین پس برون شود خرد از وی به اضطرار (ابن یمین - ۲۴۲)
گیرندۀ خانه خانه گیر شدن: گیرندۀ خانه شدن، خانه ای را اشغال کردن در بازی برای مثال عشقت چو در سراچۀ دل خانه گیر شد / زاین پس برون شود خِرَد از وی به اضطرار (ابن یمین - ۲۴۲)
با کفایت. میانه رو. درست خرج. (ناظم الاطباء). مقتصد. کدبانو. کیوانو. چون: رقیه زنی خانه دار است، یعنی ادارۀ امور خانه خود را بخوبی انجام میدهد. زنی که مواظبت بکارهای خانه خود میکند، مالک خانه. (غیاث اللغات). رب البیت: خانه داران ز جور خانه بران خانه خویش مانده با دگران. نظامی. ، خادم خانه. پاسبان خانه. (غیاث اللغات). کنایه از ملازم و مقیم در خانه که سرانجام باید پاسبانی خانه بعهدۀ او باشد. (آنندراج) : ای خانه دار ملک و دین تیغت حصار ملک و دین بهر عیار ملک و دین رأی تو معیار آمده. خاقانی. خانه زادند و بندۀ در شاه خانه داران خاندان ملوک. خاقانی. چون حیدر خانه دار اسلام شاهنشه خاندان دولت. خاقانی. همه خوشه چینند و من دانه کار همه خانه پرداز و من خانه دار. نظامی. ناز با آن بی دماغی از پرستاران اوست فتنه با آن بیقراری خانه دارچشم تست. صائب (از آنندراج). عاقبت چشم ترم از اشک خواهد شد سفید خانه ویران میشود چون طفل گردد خانه دار. غنی (از آنندراج). هنوز کلبۀ من از متاع بی برگی چنان پر است که صد جغد خانه دار من است. سلیم (از بهار عجم)
با کفایت. میانه رو. درست خرج. (ناظم الاطباء). مقتصد. کدبانو. کیوانو. چون: رقیه زنی خانه دار است، یعنی ادارۀ امور خانه خود را بخوبی انجام میدهد. زنی که مواظبت بکارهای خانه خود میکند، مالک خانه. (غیاث اللغات). رب البیت: خانه داران ز جور خانه بران خانه خویش مانده با دگران. نظامی. ، خادم خانه. پاسبان خانه. (غیاث اللغات). کنایه از ملازم و مقیم در خانه که سرانجام باید پاسبانی خانه بعهدۀ او باشد. (آنندراج) : ای خانه دار ملک و دین تیغت حصار ملک و دین بهر عیار ملک و دین رأی تو معیار آمده. خاقانی. خانه زادند و بندۀ در شاه خانه داران خاندان ملوک. خاقانی. چون حیدر خانه دار اسلام شاهنشه خاندان دولت. خاقانی. همه خوشه چینند و من دانه کار همه خانه پرداز و من خانه دار. نظامی. ناز با آن بی دماغی از پرستاران اوست فتنه با آن بیقراری خانه دارچشم تست. صائب (از آنندراج). عاقبت چشم ترم از اشک خواهد شد سفید خانه ویران میشود چون طفل گردد خانه دار. غنی (از آنندراج). هنوز کلبۀ من از متاع بی برگی چنان پر است که صد جغد خانه دار من است. سلیم (از بهار عجم)
بقچه ای چهار گوش که هر دو گوشه از آنرا بهم گره زنند و شبیه گاله سازند و در آن علف برگ درختان شبدر یونجه و غیره ریزند و از باغ ها و صحرا های اطراف بدهستان نقل کنند
بقچه ای چهار گوش که هر دو گوشه از آنرا بهم گره زنند و شبیه گاله سازند و در آن علف برگ درختان شبدر یونجه و غیره ریزند و از باغ ها و صحرا های اطراف بدهستان نقل کنند